علی سان من

مامان نگران و مستاصل

دیروز صبح شاد و شنگول بردمش مهد. با خودش اسباب بازی هم برده بود. آخرهای وقت اداری همه ش ساعتو نگاه می کردم و همه ش با خودم می گفتم ببین من چقدر دلم تنگ شده برای پسرم. حالا برم دنبالش حتما کاری می کنه که ناراحت بشم. خلاصه راه افتادم با عجله رفتم دنبالش. از لای در دیدم که علی خوابه و پتو رو کشیده روش صورتش یعنی تازه داشت می خوابید. مدیر بغلش کرد علی رو داد بغل من تو بغل من چشمهاشو باز کرد و دوباره بست تا کناز ماشین برسیم شروع کرد گریه. که من نمیام میخوام برگردم مهد. آخه چرا یعنی منو دوست نداری. میخوای بگردی مهد. آره دلم میخواد برم مهد زود باش الان تعطیل میشه. ده دقیقه اونجا موندیم من گریه علی گریه. آخرش گفت نمی خوام با تو بیا...
29 ارديبهشت 1393

مادر شدن خوب است. به ده دلیل

ده مورد از دلایلی که مادر شدن خوب است از زبان یک مادر    1.   او به من هدف داد همیشه به دنبال این بودم تا کسی باشم که دوست دارم. اما هدف واقعی برای طی کردن این مسیر نداشتم. اما اکنون، چه دلیلی بهتر از آن دو چشم زیبایی که مدام حرکات شما را نگاه می کند و کلمات شما را با گوش جان جذب می کند، وجود دارد تا آنچه می خواهم باشم.   2.   می توانم خودم باشم شخصیت درونی من بیشتر دوست دارد یک مادر باشد تا اینکه در مهمانی های دوستانه شرکت کند.   3.   دیده تازه ای به زندگی پیدا کرده ام کودکم باعث می شود تا دنیا را به همان سادگی که هست، ببینیم. بعد از مادر شدن می توان به راحتی دلخوری های...
8 ارديبهشت 1393

بوی مادر

فکر می کنم سی دی پاتولوسیتو رو دو سالی میشه برای علی سان گرفتیم. خیلی هم دوستش داره و بارها دیدتش. ولی چیزی که برام جالب بود حرفی بود که دیشب علی بهم زد. مامان بیا پیش من. همین که دراز کشیدم میگه برام سی دی بزار. گفتم قرار شده شبا موقع خواب دیگه سی دی نگاه نکنی. گفت پس پاشو برو. نمی خوام اینجا بخوابی. منم رفتم روی مبل دراز کشیدم. یه کم رفت سراغ باباش. با هم کمی بازی کردن و سی دی نگاه کردن. دوباره به باباش گفت برام سی دی بزار اونم دعواش کرد. یه بالش برداشت و رفت دراز کشید. بعد میگه مامایی بیا پیش من. گفتم خودت گفتی پیش من نخواب. میگه نه مامان بیا پیشم. همین که دراز کشیدم بغلم کرد و گفت آخ چوننننننن بوی مادررررر میاد. (حرفی که تو سی ...
28 ارديبهشت 1393

من و علی سانم

چند روزیه روابطمون با علی سان یه جورایی شده. نمی دونم علتش مهمونی مادرشوهرم و مسائلی که با عمه پیش اومد بوده یا به روز پنجشنبه که علی سان تنهایی رفته بود خونه خاله ش و برگشتنی خیلی گریه کرد و نمی خواست بیاد و من کمی دعواش کردم برمیگرده. ساعت 5/11 شب بود و نمی خواست برگرده خونه. می گفت می خوام اونجا بمونم و با آسمین(یاسمین) بازی کنم. هر چی هست احساس می کنم یه کمی از دست من ناراحته. دیروز صبح از خواب پرید و گریه می کرد که من اینجا چیکار می کنم. چرا خونه آسمین نیستم. احتمالا خواب دختر خاله شو می دید. یه کم آرومش کردم وخوابوندمش. امروز هم که صبح 5.5 بیدار شده برای من سی دی اژدها سواران رو بزارین. به من هم نمی گفت. بابایی سی دی بزار...
28 ارديبهشت 1393
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به علی سان من می باشد